محل تبلیغات شما
من از عمق فاجعه دورم. فاصله دارم از شوق و اشک هایم اعتصاب کرده اند. من وسط یک قصه ی کاملا شبیه ام. شبیه به قصه های قبلی. شبیه به قصه های شوق انگیزی که فاجعه ی مغزی شدند و سیلاب اشک راه انداختند. این بار شوقش فرق می کند. شوق نیست. یا اگر هست شوق یک آدم دویست و پنجاه ساله است که پا و کمرش درد می کند، اما هنوز روی پای خودش راه می رود. و اگر رقصش بیاید حد مجاز خودش را می داند. فاجعه ای هم نیست آنچنان، و اگر هم باشد یک اتفاق گذرای دنیوی دیگر است در زندگی این

نمی دانم دو هفته پیش چی توی سرم گذشته بود

آی ام ان آلباتروس

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر... کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

شوق ,قصه ,یک ,شبیه ,فاجعه ,ی ,شبیه به ,و اگر ,قصه های ,به قصه ,پای خودش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

واگویه های دل با "خودم"...